قلعهای مخوف هبوط کرده در دل کویری داغ. لاکپشتی را مانَد، پنهانشده در لاک. چه کسی میداند در لاک چه میگذرد؟ رازهایی آن سوی دیوارهای قلعهی هشتصدساله پنهان مانده. سیاحان میاندیشیدند کاروانسرایی است، زیر تلی از خاک. اما نبود. تنها زمزمههای ساختن شهر جدید پرند، پای باستانشناسان را به این…
ادامهتلفنها به آهنگهای مختلف زنگ میزنند. گاه همراه با لرزشی مضطربانه. صداها در خطوط میپیچند و به گوشها میرسند. صداها درهم است و خطوط ارتباط درهم. رازهایی تنیده در کلماتی سیار … سکوتِ سیاهِ شب را تنها زمزمهی خفهی چند مرد میشکند، لمسِ کلید و لحظهای بعد باز شدنِ در.…
ادامهخانهی دروس، خانهای که «فروغ فرخزاد» چندین سال از زندگی خود را در آنجا گذرانده بود، با خاک ویران شد. مالک جدید قرار است به جای خاطرات این خانه با سنگ و سیمان آسمانخراش بسازد. دوستداران میراث فرهنگی بارها و بارها از مسئولان خواسته بودند که این خانه در فهرست…
ادامهمنشی در زد. سه ضربه، فقط سهضربه با فاصلههای کوتاه، خیلی کوتاه. اتاق وسایل زیادی ندارد. یک میز و یک کتابخانه و یک فایل، همه چوبی. کوچکترین صدا در اتاق میپیچد. روی میز پرِ پرونده است؛ پروندهی متهمانی که قرار است نجاتشان دهد. بعضی را از اعدام و برخی را…
ادامه