باد نازکی افتاده میان پرهای سفید و ازحالرفتهی مرغهایی که توی وانتبار آبیرنگ ولو شدهاند. درهم و تلنبار. وانت کنار جاده پارک شده است. بالاتر از ساختمانی که تابلو تعویض پلاک خودرو بر سینه دارد، کیلومتر پانزده جاده قدیم کرج. بعد از سهراه قلعهحسنخان. سه ردیف سبد رنگبهرنگ جلو وانت…
ادامهخون آرامآرام میغلتید و نقش میانداخت میان شلوغی و هیاهویی که آن بیرون در زاویه برپا بود؛ روی سنگهای زمین و بر متن پارچهها روان شده بود. خون آرامآرام و کند کار خودش را میکرد و پخش میشد و از دستمال سفیدرنگی که روی دهانهی بازِ زخم گذاشته بودند میگذشت…
ادامهوقتی میان نارنجیِ چرکیِ غروب و سیاهیِ بورشدهی شب آخرین مرحلهی سفرهی زنانهی به پایان میرسد، جوانترها میروند، بالای شصتسالهها بازتر مینشینند و دست میکشند به زانوهایی که درد پیری دارد. «شب زفاف»؛ با شنیدن این کلمه لبخندهایشان گوشهی لب کز میکند. شبی که داستان و پچپچهایی دارد که در…
ادامهدست از این صورت اگر بردارد، زیر نور چراغ برق، چشمهایش میدرخشد و خطی زیر لبش برق میزند. جای زخم تیغ یا جسمی تیز که رستنگاه مو را از جا کنده. لب میجنباند و خط بالا و پایین میرود. جمع میشود و کش میآید وقتی خندهای از دهان شلیک میشود.…
ادامه