صحنهی قتل به روایت قاتل: «یکآن دیدم بیدارم و با لباس خواب پای تختخواب آپارتمانم در اکول نرمال. نور خاکستری صبح نوامبر، ساعت تقریباً نه صبح یکشنبه شانزدهم بود، از صافی پنجرهی بلند دست چپ رد میشد و به انتهای تخت میرسید. قاب پنجره یک جفت پردهی سلطنتی قرمز خیلی…
ادامهصداها یک ماه بعد از بازنشستگی احمد از او انتقام گرفتند. تازه بعد از ۴۷ سال از سر و صدای آهنگری دور شده بود. اردیبهشت رفته بودند شیراز، آنجا پسرش گفت چرا صدایت اینطور شده؟ چرا نمیتوانی خوب حرف بزنی. کلمهها روی زبان سنگین بودند. دکترهای گوش و حلق و…
ادامهسر به رویایی سپرده بودم و چشمم به کار دیدن خیابانها بود. از کنار دیواری نمور و نا گرفته پیچیدم به کوچهای که از قدیم مانده بود برای شهر، برای جنوب شهر، کوچهای که چیزی از ری دورهای سالیان با خود نداشت. قدم برداشتم، از کنارهها رفتم، از لابهلای ماشینها…
ادامه