چند وقت پیش سردبیر آمد سراغ من (اصولاً آدم فروتنی است و گاهی صاف و ساده با همکارانش صحبت میکند) و گفت: «فوما، میتونین یه مطلب جدیدی دربارهی آنتون چخوف برای ما دستوپا کنین؟ فکاهی هم نباشه مهم نیست. این نویسندهی ارجمند انقدر برای همهی ما عزیزه که حتی اگه…
ادامهخنکای پاییز در استخوانم، از پلههای ساختمانی صنعتی در بروکلین بالا میروم و نیکی نجومی، مردی ریزجثه با موهای جوگندمی، با لبخند کودکانهی نافذی به استقبالم میآید. مرا میگیرد و به آغوش هم میافتیم؛ مهری برون میتراود که تنها بین غریبههایی اتفاق میافتد که در غربت زندگی میکنند. برای من…
ادامهگویی امواج مشوشتر از همیشه بر صخرههای ساحل میکوبند. خانهی ساحلی شاعر، بر آستانهی موجکوبِ ایسلانگرا، غارت و ویران شده است. شیشهها خرد شده و بادی که از اقیانوس نیلگونِ کفآلود میوزد ویلای دواُشکوبه را بیامان درمینوردد و میان اتاقها و راهپله زوزه میکشد. اسبهای چوبین، سردیس فرشتگان نمکسودِ دماغهی…
ادامهشما نویسنده هستید؟ پس احتمالاً بدتان نمیآید دو ماهی را در شانگهای سپری کنید و بتوانید در فضایی که همهچیزش برای نوشتن تدارک دیده شده روی نسخهی اولیهی رمانتان کار کنید. شاید هم دلتان بخواهد در روستای دورافتادهی وایمینگ و علفزارهایی با چشمانداز دامها و تپهها کار کنید. اقامتگاههای نویسندگان…
ادامه