در هزارتو گم نمی‌شوی

مردم عادی از قدیم فکر می‌کردند ما نویسنده‌ها از نظر اخلاقی هیولا بودیم، اما همیشه هم این‌جوری نبود. اول دنیا از ما ترسید، اما کم‌کم عادت کردند که ما همین هستیم که هستیم؛ عنق و بی‌خیال و بعد چنان در طبقات اجتماعی بالا رفتیم که دیگر مردم عادی ما را…

ادامه

منِ گذشته: امضا و لبخند

اسلاومیر مروژک «بر پهنه‌ی دریا» را سالِ ۱۹۶۱ نوشت؛ لهستانی بود، کشورش شده بود حیاط‌خلوت اتحاد جماهیر شوروی و نمایشنامه‌اش هرجور کار شورایی را دست می‌انداخت. سه نفر آدم می‌نشستند و می‌کوشیدند به متمدنانه‌ترین روش‌ها با همدیگر بحث کنند و به این نتیجه برسند که کدامشان را باید کشت و…

ادامه

پاکی‌مان را از ما نگیرید

زنان ساکن مرکز ترک اعتیاد بومهن حال خوشی ندارند، فکر رفتن از اینجا و آوارگی در خیابان رهایشان نمی‌کند. مسؤول کمپ «بهشت کوچک» می‌گوید زنان اینجا از لحظه‌ی شنیدنِ خبر احتمال پلمب مرکز دست از گریه برنمی‌دارند؛ «چند روز است که گریه می‌کنند و دعای توسل می‌خوانند». «بابام می‌خواست با…

ادامه

عکس بگیر

ژوئن ۲۰۰۱ کنستانتین پتروف، مهاجری از استونی، کار برق «پنجره‌هایی بر فراز جهان»، رستورانِ بالای برج شمالی مرکز تجارت جهانی، را گرفت. یک دفتر بدون قفسه بهش دادند. بعد از اینکه با پیچ کردن یک ورق فولاد به تیر فولادی‌ای که بیرون زده بود تاقچه‌ای ساخت، عکسی از خودش برای…

ادامه