خون آرامآرام میغلتید و نقش میانداخت میان شلوغی و هیاهویی که آن بیرون در زاویه برپا بود؛ روی سنگهای زمین و بر متن پارچهها روان شده بود. خون آرامآرام و کند کار خودش را میکرد و پخش میشد و از دستمال سفیدرنگی که روی دهانهی بازِ زخم گذاشته بودند میگذشت…
ادامه