خاکسترها بر آب میرقصند. تولدی دیگر. سال 2010 است. زنی از راه دور آمده، به اصفهان، آمده تا بر پل…
چشمهای خاکستریاش تر میشود، سؤال را که میشنود. چشمهایی که یادآور لولای سرزمین گوجههای سبز است. تنش سالهاست از سرمای…
در هر خانه شعلهای میسوزد، شبها، شهر نمایش پرشکوه شعلهها میشود، همچون خاطرهی بیوهزنی از جشن شب عروسیاش. مرد کتوشلواری…