بچهها زیر آوارند. میداند کجا. از رنگ سرخ پتویی که گوشهاش از لابهلای چوب و آهن و خاک بیرون زده میتواند حدس بزند کجا هستند، اما دستها جان ندارد که خاک را کنار بزند، تن بچهها را بیرون بکشد و پسرها را از سنگینی سقف و دیواری که بر سرشان …
بیشتر بخوانید »بر شاخ خشک بیرطب
عادل همچون درخت نخل خواهد شکفت. (مزامیر داوود) دو برادر بودند؛ انگار سیبی که دونیم شده. یک شب مادرشان خواب دید صاعقه زده و سرهای دو نخل افتاده توی حیاط. پسرها بزرگ شدند و یکیشان زن گرفت. روزی سر آب دعوا افتاد بین برادرها که از جان عزیزتر بودند. خون …
بیشتر بخوانید »ناخن بر دیوار سیمانی
عدد کشتهشدههای کرونا دیگر احساسی برنمیانگیزد. قرنطینه از شمارش افتاده. اخبار تعطیلی کارخانهها و بیکاری تکراری شده. جامعهشناسان و اقتصاددانان از نامه نوشتن برای سیاستمداران خسته شدهاند. ژلهای ضدعفونیکننده و ماسک و الکل جای ثابتی برای خود در خانهها پیدا کردهاند. زندگیِ پیش از کرونا به سوی فراموشی میرود و …
بیشتر بخوانید »این اصلاً قصه نیست
«پسر کدخدا عمر رفت قطر برای کار، چند سالی آنجا بود تا یک روز آوردندش، دیوانه شده بود. وقتی کسی اسمش را پرسید، جواب داد: «مرا اسم نیست. گم شده. آنجا گم شده.» وقتی مرد بر سر چند کار باشه. بر سر ده کار باشه، اسمش را گم میکنه.» محمود …
بیشتر بخوانید »هیولای درهگرگ شایعه است
صورت احمدِ مشکریم آفتابسوخته است. این همه بهار و تابستان در کوه ماندن حاصلش همین خطهای عمیق است دور چشمهای سبز-آبی احمد. همینجا توی درهگرگ(پینوشت۱) به دنیا آمد. هر چه او بزرگتر شد درهگرگ هم آبادتر شد. برق آمد. جاده کشیدند. درهگرگیها حمامهای اختصاصی برای خانههایشان ساختند. حالا خانههای درهگرگ شبها …
بیشتر بخوانید »