ماهنامهی شبکه آفتاب تعدادی از صفحات ویژهنامهی نوروزی خود را به عکس اختصاص داده است. بدین منظور داستانی از بیژن نجدی با عنوان «سپرده به زمین» از مجموعهی «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» را انتخاب کردهایم. از عکاسان عزیز تقاضا میکنیم با مطالعهی این داستان که پس از کسب مجوز …
بیشتر بخوانید »چنین میمانند بزرگان
نام نجف دریابندری از سال ۱۳۴۸ که سال دوم دبیرستانام را در دبیرستان هدف ۴ میگذراندم، با من عجین شد. تاریخ سینمای آرتور نایت با ترجمهی او را که در قطع جیبی چاپ شده بود (البته آن موقع اگر اشتباه نکنم به آن قطع پالتویی هم میگفتند که توسط کتابهای …
بیشتر بخوانید »پروست، یک بیمار همیشگی
ما از موسیقی و نقاشی زیبا و هزاران زیبایی دیگر لذت میبریم بدون آنکه بدانیم آفرینندگانشان با بیخوابی و اشک و خندهی عصبی و آسم و تشنج و ترس از مرگ، که از همهچیز بدتر است، چه کشیدهاند. («در جستوجوی زمان ازدسترفته»، جلد سوم، طرف گرمانت) مارسل پروست تقدیمنامهی جلد …
بیشتر بخوانید »چطور خودمان را در کمال آرامش برای مرگ مهیا کنیم؟
مطمئنم با اظهار این حرف، که یکی از بزرگترین مشکلات انسان مواجهه با مرگ است، اصالت چندانی نخواهم یافت. درست است که این سؤال دشواری برای بیایمانان است (چطور با «عدمی» که منتظرشان است روبهرو شوند؟)، اما آمار نشان میدهد که این سؤال خیلی از باایمانان را نیز آزار میدهد. …
بیشتر بخوانید »ریلهای متقاطع
طبق معمول، سر صبحانه، خوابی را که شب قبل دیده بود برای زن تعریف کرد، کل خواب را نه، فقط تتمهی پارهها و بقایا و پیچک برجاماندهاش را. آن روز صبح چیز خاصی نبود، خوابی بود مثل هر خواب دیگر، مثل خیلی خوابهای دیگر. خودش را در قطاری دیده بود …
بیشتر بخوانید »